شیکر شارژی، با بدنهی براق و رنگیاش، همیشه از اینکه همراه صاحبش به باشگاه میرفت، هیجانزده میشد. او عاشق این بود که چطور صاحبش او را از کیفش بیرون میآورد و با پودرهای پروتئین، میوههای تازه و یخ، یک اسموتی خوشمزه و انرژیزا درست میکرد. شیکر در دلش میگفت: «من بهترین همراه برای ورزشکارها هستم! با من، انرژیتان همیشه سرشار خواهد بود.»
هر بار که شیکر شارژی اسموتی را آماده میکرد، با صدای بلند میلرزید و مواد را با هم مخلوط میکرد. انگار میخواست به همه بگوید: «ببینید من چه کارها که نمیتوانم بکنم!» بعد از هر تمرین، صاحبش با لذت اسموتی را مینوشید و از شیکر تشکر میکرد.
یک روز، شیکر شروع به تعریف کردن ماجراهایش برای اسپرسوساز ، فوم ساز و آبمیوهگیری کرد. او با هیجان از تمرینهای سخت و ورزشکارانی که میدید، حرف میزد. اسپرسوساز که همیشه در آشپزخانه میماند، با تعجب به حرفهای شیکر گوش میداد. او میگفت: «وای، چه دنیای جالبی! من که همیشه اینجا نشستهام و قهوه درست میکنم.»
فوم ساز هم با حسرت گفت: «آه، کاش من هم میتوانستم با تو بیایم. من هم دوست دارم ببینم دنیای بیرون از آشپزخانه چه شکلی است.»
آبمیوهگیری هم با لبخند گفت: «من که همیشه با میوهها سروکار دارم. ولی تو با آدمهای مختلفی آشنا میشوی و داستانهای جالبی برای تعریف کردن داری.»
شیکر از اینکه میتواند دوستانش را خوشحال کند، خیلی خوشحال بود. او به آنها قول داد که دفعه بعد که به باشگاه رفت، برایشان سوغاتی بیاورد.
وقتی شیکر به خانه برگشت، صاحبش او را روی میز گذاشت. شیکر با خوشحالی به دوستانش نگاه کرد و گفت: «من برایتان یک سوغاتی آوردم.» او یک تکه موز کوچک را از جیبش درآورد و روی میز گذاشت. «این را از باشگاه برایتان آوردم. یک تکه از انرژی ورزشکاران!»
اسپرسوساز، فوم ساز و آبمیوهگیری با دیدن موز، خندیدند. آنها از اینکه دوستشان به یادشان بود، خیلی خوشحال شدند. از آن روز به بعد، شیکر هر هفته برای دوستانش از ماجراهایش در باشگاه تعریف میکرد و آنها را با سوغاتیهای کوچک خوشحال میکرد.
شیکر شارژی، با انرژی و هیجانش، به همه نشان داد که حتی یک دستگاه کوچک هم میتواند دنیای بزرگی را تجربه کند و دوستان زیادی پیدا کند.
تجربیات یک نویسنده شیکر ,میکرد ,باشگاه ,خوشحال ,صاحبش ,آنها ,خیلی خوشحال ,تعریف کردن ,شیکر شارژی ,میکرد شیکر ,شیکر شارژی،